بیشمار لحظه هایی هستند که به تو حسد می برم...

 

به تو و ایمانت به هر آنچه که تو باور داری...

 

به تویی که در تمام لحظات پوچ سردرگمی در ازدحام تاریک بی کسی تنها نماندی...

 

به تو که نور را به سایه نفروختی و حتی در پس پرده های تاریک مه ، روشنایی آرزو کردی...

 

قلبت را در تمام ای روزها بر مهر بر آرزو نبستی و قانون ازلی عشق را خط بطلان نکشیدی...

 

تو بخشیدی ، گذشتی ، صبر کردی و مهر ورزیدی ...

 

این از من و توست که بگذریم حتی اگر شکستیم...

 

که بخندیم حتی اگر تنهاترین بودیم این چیزیست که از ورای دنیای زنانگیمان سرک می کشد ، از قلب های بیکسمان که مهر ورزیدن را قانون میدانند و تعدی را جرم...

 

اما حسد می برم به ساعاتی که از تنهاییت با کسی قسمت کردی که سالهاست نامش شرم را به یادمان می آورد...که نبریدی از آنکه همه کس است و همه ی بی کسی را جبران می کند.که تمام دردهایت را با لبخندش به دورترین اقیانوس بی ذهنی سپردی و از سیاه و سفید دنیا رنگ هارا دیدی...

 

تو هنوز هم دخترک تنهای دنیای مجازی منی حتی اگر دخترک سیاهی را به آبی ببخشد و حتی اگر بزرگ شده باشد...آنقدر بزرگ که دیگر حتی دخترک نباشد و بانو صدایش کنند.

 

 

*تقدیم به دخترک!با احترام...

 

*از همه ی کسانی که این چند وقت با این که نبودم هنوزم بهم سر میزدن واقعا ممنون..